این منم ....شکسته
خدایا از هر که می پرسم انگیزه ای برای آینده ات داری؟ می گوید:
تمام زندگی ام را در آینده ام برنامه ریزی کرده ام.
امّا من چه ؟
هر روز را در حسرت دیروز سپری میکنم و باز هم فردا!
نمی دانم فردایی هست یا نه که بتوانم زندگی کنم؟
نمی دانم که انگیزه ای برای بی نهایت هایم دارم یا نه ؟
نمی دانم! خدایا! هر روز را با نام تو آغاز می کنم اما در آخر روز نفسی
برایم نماینده است تا فردا را با آن آغاز کنم و من...
باز دوباره (به نام خدا ) می گویم و به آسمان نگاه می کنم اما حتی
یک ستاره هم به من لبخند نمی زند....
خودکارم را برمی دارم تا بگویم ناتوانم اما جوهری در آن نیست.
اطرافم را می نگرم اما کسی را نمی بینم که بنگرم او را.
می خواهم نفس بکشم اما هوایی افتخار نفس شدن مرا نمی دهد.
آهنگ گوش می دهم تا صدایی مرا آرام سازد اما بیچاره که حال آهنگ
از من بدتر است.
آخر خدایا نمی دانم چرا صدایم نمی کنی ، چرا نشانه ای برایم از وجودت
نمی فرستی تا آرام شوم.
تمام ذهنم در گیر این است که چه کنم تا زخم قلبم را بپوشانم با
چسب زخم یا با نخ و سوزن.
خدایا اگر رهایم کنی دلم می شکند ، دلم تازگی ها ترکی برداشته
اما صدا نمی دهد چون خاموش است و چراغش از تنهایی سوخته .
دوست دارم هرگاه به آسمان نگاه می کنم هر دفعه یک ستاره را با نام
خود نامگذاری کنم .
دوست دارم هرگاه خودکارم را برمیدارم تا گله کنم رنگ ندهد اما برای
نوشتن مهربانی ها پر از جوهر باشد.
دوست دارم هر گاه به اطرافم می نگرم همه را ببینم که مرا می نگرند.
دوست دارم هرگاه میخواهم نفس بکشم شش هایم ایراد نگیرند.
دوست دارم...................
خدایا پس کجاست ؟
نشانم بده که دگر خسته ام!
نشانم بده که هستی ومرا دوست داری تا همه چیز برایم معنی
داشته با شد و فردایی مرا صدا کند با انگیزه ها و آرزوهای بلند.
![]()